کرمان رصد

آخرين مطالب

دشواری تصویر نبرد؛ روایت عکاسان از تجربه های خود در جنگ 12 روزه مقالات

دشواری تصویر نبرد؛ روایت عکاسان از تجربه های خود در جنگ 12 روزه
  بزرگنمايي:

کرمان رصد - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
در روزهایی که پایتخت زیر سایه‌ انفجارها و دود فرو رفته بود، خبرنگاران و عکاسان خبری شاید بیش از همیشه خود را در حصار دیدند؛ نه‌فقط حصار جنگ، بلکه دیواری از ممنوعیت و سانسور. امیر خلوصی، عکاس خبری خبرگزاری ایسنا، یکی از معدود افرادی‌ است که در بحبوحه‌ جنگ تهران توانست اندک تصاویری از واقعیت را ثبت کند
 الهه محمدی| برای فاطمه ـ عکاس ـ همه‌چیز در جنگ 12 روزه، در سه قبر خالی برای سه بچه خلاصه شد؛ سه کودک که قرار بود با مادرشان در قطعه 42 بهشت زهرا کنار هم در خاک بخوابند. کودکانی یک‌ونیم ساله، سه‌ساله و شش‌ساله که بمب‌های اسرائیلی جان آنها و مادرشان را با هم گرفت و چندمتر آن‌طرف‌تر، مادری با پسر هفت ساله‌اش به خاک سپرده می‌شد. فاطمه، خواهر کوچک این پسر را دیده بود که نقاشی‌ای کشیده در کنار پدر، مادر و برادرش و کنار قبر آویخته. حالا برای آن دختر فقط یک پدر مانده. در میانه‌ آوارها و اجساد، دوربین‌های شش عکاس ایرانی؛ مجید سعیدی، مریم رحمانیان، امیر خلوصی، مجید خواهی، مرتضی زنگنه و فاطمه بهبودی تصاویری را ثبت کردند که همزمان برای همیشه در ذهن‌هایشان هم ثبت شد؛
مادری با پای قطع‌شده، کودکی با نگاهی بهت‌زده و چهره‌ای پر از خون که نه حرفی می‌زده و نه گریه می‌کرده، پدرانی که جنازه‌ فرزند را بر دوش می‌کشیدند و قبرهایی کوچک که قرار بود کودکان کشته‌‌شده را در کنار هم به خواب ابدی ببرند. در جنگ 12 روزه‌ ایران و اسرائیل، این شش نفر دوربین را در بلوار کشاورز، کامرانیه، پاتریس لومومبا، فلسطین و بهشت زهرای تهران بر دوش کشیدند و به دل خیابان‌ها، خانه‌ها و بیمارستان‌ها رفتند. آن‌ها با چشم خود سوختن را دیدند، با گوش خود گریه شنیدند و با انگشت خود ماشه‌ شاتر را کشیدند.
وقتی جنگ به تهران رسید
ساعت سه‌ونیم بامداد 23 خردادماه، تهران دیگر همان شهر همیشه نبود. صدای انفجارهایی که پی‌درپی آسمان را شکافت، شهر را از خواب پراند و کسانی مثل مجید سعیدی را به دل حادثه کشاند. مجید، عکاسی که سال‌ها جنگ را در کشورهای همسایه ثبت کرده بود، حالا برای اولین‌بار طعم آن را در قلب پایتخت چشید و آن‌چنان که خودش می‌گوید، هیچ‌وقت این شب را از یاد نخواهد برد.
مجید سعیدی، عکاس GettyImages از سال 1369 عکاسی را با ثبت آثار جنگ آغاز کرده و یک‌دهه از زندگی‌اش را صرف سفر به افغانستان کرده تا زندگی مردم درگیر جنگ را روایت کند اما خودش هم تصور نمی‌کرد روزی برسد که فاجعه، این‌چنین بی‌واسطه و بی‌رحمانه در شهر خودش اتفاق بیفتد. او فکرش را هم نمی‌کرد آن شب، با صدای انفجار طوری بزند به دل مهلکه و تا شش ساعت بعدش در خیابان‌ها راه برود که هیچ‌وقت یادش نرود. ساعت سه صبح 23 خردادماه، برای مجید سعیدی، عکاس با سابقه، اولین حضورش در یک جنگ در قلب شهر خودش را رقم زد؛ جنگ در تهران. 
صدای پیوسته انفجارها که می‌آید انگار کسی مجید را میخ کرده باشد به زمین، کِرخ می‌شود اما دقایق زیادی نمی‌گذرد که به خودش می‌آید: «هرطور شده خودم را جمع‌وجور کردم. فکر کنم نیم‌ساعت بعد از انفجار در شب اول بود که خودم را به مجتمع شهید چمران رساندم و آن چیزی که به‌چشم می‌دیدم، خیلی وحشتناک بود. همه قاطی کرده بودند، گیج و مبهوت سرشان را گرفته بودند بالا و به حجم خرابی‌هایی نگاه می‌کردند که تا یک ساعت پیش خانه‌هایی بودند که آدم‌ها در آنها در خواب بودند. نمی‌دانستند چه‌کار کنند.»
او خودش دیده که چندین بچه را از زیر آوار بیرون کشیدند، بچه‌هایی که مرده بودند، مادرانی که صورت زخمی بچه‌هایشان را پاک می‌کردند و ضجه می‌زدند: «خیلی صحنه‌های عجیب و دردناکی برایم بود. لنز موبایلم اجازه نمی‌داد که با آن نور کم دم‌صبح از فاجعه‌ای که رخ داده بود عکس بگیرم. انگار نمی‌توانستم آن چیزی را که می‌خواهم دقیق به تصویر بکشم. همان شب اول حمله، ساختمان‌هایی را دیدم که به کل پایین آمده و آوار شده بود. زن‌هایی از زیر آوار بیرون می‌آمدند که همه در خواب و با لباس خواب‌شان بودند.»
مردمی که از خانه‌های اطراف به سر صحنه آمده بودند، دور این خانه‌های آوار شده، بهت‌زده توی سر خودشان می‌زدند و گریه می‌کردند. به هم نگاه می‌کردند و می‌گفتند کار آمریکاست؟ کار اسرائیل است؟ خرابکاری شده؟ گیج و منگ به همدیگر برخورد می‌کردند، گوشی‌هایشان دست‌شان بود و نمی‌توانستند شماره بگیرند، نمی‌دانستند باید به چه کسی اصلاً زنگ بزنند، دستان‌شان می‌لرزید.
مجید این چیزها را با همان چشم‌هایی که تهران را قبل از جنگ دیده و با دوربین ثبت‌اش کرده بود، دیده بود و باورش نمی‌شد که یک جنگ واقعی آغاز شده است. «اصلاً یک چیز عجیب‌وغریب بود که حتی من که همیشه سعی می‌کنم به خودم مسلط باشم، تسلطم را از دست داده بودم و مغزم متوقف شده بود که چه شده؟ چرا اینجا منفجر شده؟ جنگ؟ حمله خارجی؟ چرا؟ همیشه با خودمان می‌گفتیم که ممکن است یک‌روز حمله‌ای اتفاق بیفتد اما هیچ‌وقت فکر نمی‌کردیم این شکلی باشد. همه‌چیز برای من عجیب بود.»
مجید می‌دانست که آن شب اگر دوربین‌اش را با خودش ببرد، شاید نتواند حتی یک فریم را ثبت کند. برای همین هم تصمیم می‌گیرد با موبایل عکاسی کند: «آن شب به خانه علی شمخانی و بعد نارمک رفتم. تا ساعت 8 صبح از این منطقه به آن منطقه می‌رفتم، دیگر نمی‌خواستم ول کنم. به کشور ما حمله شده بود و من با اینکه دغدغه بازداشت داشتم اما با خودم می‌گفتم، باید بمانی و ثبت کنی. گرچه بعد از دقایقی در همه این مناطقی هم که عکاسی کردم، جوی می‌شد که نمی‌شد عکاسی را ادامه دهی و باید از آنجا می‌رفتی.»
او در تمام روزهایی که سعی می‌کرد جنگ را در تهران از نگاه دوربین‌اش ثبت کند، مدام این سوال‌ها را از خودش پرسیده که چرا این همه ممانعت؟ چرا نباید این صحنه‌ها ثبت شود؟ «آن چیزی که من در مجتمع شهید چمران دیدم، یک فاجعه انسانی بود. چرا نباید این فاجعه را مردم جهان می‌دیدند؟ مردم باید می‌دیدند که چه اتفاقی افتاده. باید می‌دیدند کسی که می‌گوید فقط یک‌نفر رو بکشد چگونه بقیه مردم را هم قربانی می‌کند. این چه جنگی است که هدف، نظامی‌ها هستند اما غیرنظامیان کشته می‌شوند؟ خانواده‌ها و همسایه‌های خانه‌های مورد هدف، کشته شدند و مردم جهان باید این را می‌دیدند. این دیگر اوج وحشیگری است.»
آن شب عده‌ای هم بوده‌اند که به‌خاطر صدا، خودشان را از خیابان‌های اطراف رسانده بودند و در همان گیجی باورشان نمی‌شد که جنگی شروع شده. می‌گفتند پایگاه ارتش را زده‌اند حتماً، خانه مسکونی نیست و هرچقدر دقایق بیشتری گذشت، می‌دیدند که نه، این زخمی‌ها و کشته‌هایی که دارند می‌بینند، بیشترشان آدم‌های معمولی‌اند. می‌آمدند جلو و می‌دیدند که دارند بچه‌ها را از زیر آوار بیرون می‌کشند: «خانواده‌های کشته‌شدگان کم‌کم از راه می‌رسیدند و زار می‌زدند. بسیاری از همسایه‌ها که خانه‌هایشان آسیب دیده بود، آمده بودند وسط کوچه نشسته بودند و به خانه‌های‌شان خیره شده بودند.»
موضوعاتی که مجید سعیدی در نارمک هم دیده، وحشتناک بوده. او تصویری دیده که هنوز از ذهن‌اش پاک نشده: خانه‌ای هدف قرار گرفته بود، اما چند خانه دیگر هم فروریخته بودند و چیزی که به گفته خودش بیشتر آزارش داد: «ساعت چهار صبح حمله شده بود، اما ساعت پنج صبح، دزد به بعضی از خانه‌هایی که نصفه‌ونیمه سالم مانده بودند، زده بود. جنگ هنوز تمام نشده بود، ولی غارت شروع شده بود...» او در نارمک هم کشته‌شدگان را به چشم دیده و باورش نمی‌شده که این بلا بر سر مردم ما آمده: «مردم زخمی زیادی را دیدم که بدن‌شان زخمی بود و ‌هاج‌و‌واج به همدیگر نگاه می‌کردند. امدادرسان‌ها سریع مشغول کار شده بودند تا بتوانند زخمی‌ها و کشته‌شده‌ها را از زیر آوار بیرون بکشند.»
مجید سعیدی می‌گوید، همیشه فکر می‌کرده خبرنگار و عکاس باید بی‌طرف باشند، اما در جنگ، انگار نمی‌شود. او وقتی دیده که مادری دارد با دست‌های خودش بچه‌اش را از زیر آوار بیرون می‌کشد و ضجه می‌زند، دلش نیامده دوربین را به سمت صورتش بچرخاند و از او عکاسی کند. خیلی از عکاسان دیگر هم به گفته او همینطور بوده‌اند؛ مثل عکاس زنی که در کنار مجید عکاسی می‌کرد و وقتی دیده زنی دارد برای بچه زخمی‌شده‌اش زار می‌زند، دوربین را زمین گذاشته، او را در آغوش گرفته و رهایش نکرده تا خانواده‌اش از راه برسند. آن عکاس، آن شب ساعت‌ها در آغوش آن زن گریه کرده بود: «وقتی جنگی در کشور خودت به‌پا می‌شود دیگر موضوع فرق می‌کند. انگار همه ما یک تن می‌شویم. قطعاً از جنگ و کشتار در کشورهای دیگر هم ناراحت می‌شوم اما غم حمله خارجی به کشور خودت جور دیگری است.»
تلخی ماجرا به اینجا ختم نشد. روز سوم جنگ، مجید بازداشت شد و یک‌شب را در زندان اوین گذراند. چند روز بعد هم برایش در دادسرای مقدس پرونده تشکیل شد: «من به‌عنوان یک عکاس از خودم راضی نیستم چون به‌دلیل محدودیت‌ها نتوانستم آنطور که می‌خواهم فاجعه جنگ را ثبت کنم. روز سوم جنگ هم بازداشت شدم و یک شبانه‌روز در اوین بودم و چندروز بعدش هم که برایم در دادسرای مقدس پرونده تشکیل شد. یک عکاس مستند نباید در چنین وضعیتی با استرس بازداشت کار کند، ما باید در میدان می‌بودیم و این فاجعه را ثبت می‌کردیم.
بنابراین متأسفم و البته به‌خاطر شوکی هم که به کشور وارد شد، درباره این سختگیری‌ها حق هم می‌دهم. اما نقش خبرنگاران و عکاسان داخلی در چنین وضعیت‌هایی بسیار مهم است. اگر عکاس داخلی ثبت نکند، اخبار جعلی از راه می‌رسد. نقش ما در چنین شرایطی حیاتی است.» هنوز صدای انفجارها در گوش مجید مانده. هنوز خودش را در آن خیابان‌ها می‌بیند، وسط بهت و ناباوری مردم، با موبایل و دوربینی عکاسی در دست و بغضی در گلو، ثبت‌کننده رنجی که یک ملت، یک‌شبه تجربه‌اش کرد.
روایت رنج‌هایی که نباید فراموش شوند
وقتی مریم رحمانیان، عکاس مستند آژانس عکس Rexfeatures، برای اولین‌بار چشم در چشم ویرانی تهران انداخت، چیزی در دنیای عکاسی‌اش تغییر کرد؛ وقتی با چشم‌های خودش خون‌های ریخته‌شده روی سنگ‌های آوار شده، خانه‌های ویران، عکس‌های پاره روی زمین و چشم‌هایی را که دیگر اشکی برای ریختن نداشتند، دید. برای مریم که خیابان‌های تهران در جنگ 12 روزه را برای مردم جهان از زاویه دوربین‌اش روایت کرد، جنگ در تهران نه‌فقط کشتن آدم‌ها که کشتن آینده، رویاها و امیدهایی بوده که برای بسیاری زیر آوار ماند. 
دوربین مریم رحمانیان در روز اول حمله اسرائیل به تهران در نارمک، پاتریس لومومبا و نوبنیاد، انگار در دست‌اش سنگین‌تر از همیشه‌ بوده و با خودش مدام می‌گفته: «فکر می‌کردم چنین تصاویری را فقط در غزه می‌شود دید، نه مملکت خودم.» او باورش نمی‌شده آنچه را که می‌دیده، دچار شوک شده، بدن‌اش لرزیده و دوباره دوربین را بالا آورده: «روز اول در نارمک و بعد پاتریس لومومبا، خیلی ترسیده بودم، اصلاً باورم نمی‌شد این شدت خرابی و ویرانی را می‌بینم.
این تعداد مردم زخمی را.» مریم دوست داشت این لحظات را به‌چشم نمی‌دید، چه برسد بخواهد ثبت‌شان کند: «انگار دلم نمی‌خواست صحنه‌هایی را که می‌دیدم، وجود داشته باشند. درست هم‌زمان، باید مراقب بودم که خودم متهم نشوم که دارم از این صحنه‌ها عکاسی می‌کنم. چون واقعاً ممکن بود با یک نگاه اشتباه یا یک عکس، همه‌چیز برایم تمام شود.» او صحنه‌ها را می‌دید و انگار خواب می‌دید؛ یک خواب بد که هیچ‌کس هم از خواب بیدارش نمی‌کرد و مدام می‌گفت، جنگ در تهران؟ لب مرز و شهرهای مرزی نه، همینجا در سعادت‌آباد، فرمانیه، تجریش و ستارخان؟
مریم رحمانیان در آن صحنه‌های جنگ‌زده، دیگر فقط یک عکاس نبوده، انسانی بوده به گفته خودش، در میانه آوار درد، ترس و بی‌پناهی: «من در بهشت زهرا، برای اولین‌بار معنای واقعی بی‌پناهی را در چشم بازماندگان دیدم. آدم‌هایی که دیگر هیچ‌کس را نداشتند و خانواده‌ای برایشان نمانده بود. دختری را دیدم که با صدای گرفته و نفسی بریده، برای پدری که دیگر نبود، ضجه می‌زد. آن لحظه‌ها فقط یک صحنه نبودند؛ یک دنیا غم، یک عمر تنهایی و سکوتی بودند که با هیچ واژه‌ای نمی‌شود توصیف‌اش کرد.»
او می‌گوید، دیگر آنجا فقط یک عکاس و دوربین‌اش فقط وسیله‌ ثبت تصویر نبوده؛ او احساس کرده که شکسته، چون «بعضی از دردها از پشت لنزها رد نمی‌شوند، مستقیم می‌روند توی قلب آدم.» مریم رحمانیان از وقتی تصاویر خانه‌های ویران‌شده و سوگواری بازماندگان در بهشت زهرا را عکاسی کرده، دیگر همان آدم قبل نیست؛ آدمی که به قول خودش، هر فریادی که توی قاب عکاسی‌اش افتاده، یک تکه از وجودش را با خودش برده است: «دوربینم فقط ثبت نمی‌کرد، انگار زخم‌ها را از پشت لنز می‌کشید توی قلبم.»
این جنگ، عکاسی را برای مریم طوری رقم زده که به گفته خودش، هرطور شده باید ثبت‌اش می‌کرده: «انگار وظیفه من این بود که بگویم: این چیزهایی که می‌بینید، به‌خاطر جنگ برای انسان‌ها اتفاق افتاده. من برای آژانس عکس خارجی، عکاسی می‌کنم و می‌خواستم جهان ببیند که چه اتفاقی دارد در ایران می‌افتد.» برای مریم هم مثل بقیه عکاسانی که در این مدت در خیابان عکاسی کرده‌اند، فضا خیلی امنیتی بوده: «تمام مدت عکاسی من همراه با ترس و لرز بود. هم برای مردم ناراحت بودم، هم می‌خواستم حتماً لحظات را ثبت کنم.
از طرفی هم، آنقدر برای عکاسان محدودیت گذاشته بودند که کارمان سخت شده بود.» بهشت زهرا اما بزنگاه عکاسی مریم بوده؛ قفسه سینه‌اش مدام موقع عکاسی سنگین بوده، اشک می‌ریخته و عکس می‌گرفته؛ او در روزهای خاکسپاری در قطعه 42 بهشت زهرا بچه‌هایی را دیده که باید در کوچه‌ها دنبال توپ می‌دویدند و حالا برای پدر یا مادر کشته‌شده‌شان اشک می‌ریختند: «من هم موقع عکاسی از این بچه‌ها به‌زور دوربین را نگه می‌داشتم. وقتی به خانه‌های ویران‌شده می‌رفتم هم چشمم دنبال اتاق بچه‌ها بود؛ و فکر می‌کردم چقدر در این اتاق‌ها بازی کرده‌اند و حالا حتی خانه‌ای هم ندارند.»
مریم بچه‌ای را در بهشت زهرا دیده که از خانواده چهار نفره‌شان فقط او زنده مانده بود و در بهت نمی‌دانست برای پدر یا مادرش گریه کند یا خواهر بزرگترش: «در بهشت زهرا موقع عکاسی با خودم می‌گفتم، این‌ها همه مردم عادی‌اند، همین سربازها که لابد هزار آرزو داشت‌اند بعد از پایان خدمت‌شان.» برای او هم دیگر دنیای عکاسی متفاوت شده و می‌گوید، نمی‌داند اگر دوباره جنگی به‌پا شود می‌تواند دوربین به دست بگیرد و به خانه‌های ویران‌شده یا مراسم خاکسپاری برود یا نه. «عکاسی برای من دیگر فقط شغل نیست، یک مسئولیت سنگین است؛ مسئولیت روایت رنج‌ها و غم‌هایی که نباید فراموش شوند. جنگ برای من یعنی گریه‌ بی‌صدا، آغوش‌های خالی و رویاهایی که زیر خاک دفن می‌‌شوند.»
عکاسی در سایه‌ جنگ و سانسور
در روزهایی که پایتخت زیر سایه‌ انفجارها و دود فرو رفته بود، خبرنگاران و عکاسان خبری شاید بیش از همیشه خود را در حصار دیدند؛ نه‌فقط حصار جنگ، بلکه دیواری از ممنوعیت و سانسور. امیر خلوصی، عکاس خبری خبرگزاری ایسنا، یکی از معدود افرادی‌ است که در بحبوحه‌ جنگ تهران توانست اندک تصاویری از واقعیت را ثبت کند؛ تصاویری که بیشترشان از روز حمله به بلوار کشاورز بود، در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست شدند، بسیاری از آن‌ها هرگز منتشر نشدند یا به سختی اجازه‌ انتشار یافتند. به گفته‌ خلوصی، یکی از گزارش‌هایی که در ایسنا منتشر شد با تذکر روبه‌رو شد.
خلوصی می‌گوید، برای او هم عکاسی از یک جنگ، تجربه‌ای ویژه بوده؛ آن هم در تهران و خیابان‌هایی که سال‌ها در آنها عکاسی کرده و حالا تبدیل شده بود به صحنه‌ای از ویرانی و ترس. او روایت می‌کند که در چند مورد موفق شده خود را خیلی زود به محل حادثه برساند؛ ازجمله در حمله‌ موشکی به حوالی بلوار کشاورز: «فقط چند دقیقه اول‌اش توانستم عکس بگیرم، بعد فضا امنیتی شد و همه را از آن منطقه بیرون کردند. هیچ‌کس اجازه‌ی ایستادن نداشت.» 
از نگاه این عکاس، حال‌و‌هوای مردم در روزی که به بلوار کشاورز حمله شد، یادآور روزهای پس از زلزله بود: «همه فقط دنبال کمک‌کردن بودند. کسی نمی‌دانست بمب بعدی کی می‌آید یا کجا می‌رود. ترس واقعی بود. مجروح‌ها را با دست خالی از زیر آوار بیرون می‌آوردند. تعداد زیادی خونی بودند و بی‌رمق. کودکان، زنان و مردانی که هیچ‌چیز نمی‌فهمیدند؛ جز اینکه باید فرار کنند.»
اما ثبت این تصاویر هم چنددقیقه بیشتر دوام نداشت، ورود به کوچه‌ها ممنوع شد و تنها اجازه‌ عکاسی از مجروحانی را می‌دادند که از کوچه‌ها بیرون آورده می‌شدند: «زنی را دیدم با صورتی خاکی و خون‌آلود، یا کودکی که دست‌اش خونی بود. فرصت نبود، فقط باید عکس می‌گرفتیم و زود می‌رفتیم.» او می‌گوید اما همان ابتدای ماجرا، مسیر کار برای عکاسان بسته شد، اجازه‌ی رسمی برای فعالیت خبری داده نشد و بسیاری از مناطق جنگ‌زده تحت تدابیر شدید امنیتی قرار گرفتند. خلوصی، با سابقه‌ طولانی در عکاسی شهری، معتقد است که لحظه‌های تاریخی باید همان لحظه ثبت شوند: «الان که جنگ تمام شده، تور عکاسی از ساختمان‌های خراب‌شده راه انداخته‌اند. آن لحظات، لحظات تأثیر بود. ما باید در همان روزها مردم و اضطرابی را که در هوا بود، روایت می‌کردیم.»
امیر می‌گوید از بین عکس‌هایی که در آن روزها گرفته، عکس کودکی که در انفجار زخمی شده بود و اجازه‌ انتشارش را به او ندادند، بیشترین تاثیر را روی او گذاشته: «نگاه آن بچه هنوز هم توی ذهنم مانده. یا بچه‌ای که کنار آتش ایستاده بود و فقط زل زده بود. نه گریه می‌کرد، نه می‌ترسید. فقط نگاه می‌کرد.» امیر خلوصی با حسرت می‌گوید، بسیاری از عکاسان برای جنگ آماده نبودند، اما دوربین‌شان بود: «در کشورهای اطراف ما جنگ‌های زیادی شده و همین عکاسان ایرانی برای ثبت واقعیت به این کشورها سفر کرده‌اند، آن وقت در ایران چنین اتفاق وحشتناکی افتاد و به عکاسان به‌سختی اجازه عکاسی داده شد. ما عکاس‌ها باید در میدان باشیم و اطلاع رسانی کنیم که چه اتفاقی افتاده.»
بلوار کشاورز؛ نقطه عطف
وقتی اولین موشک به تهران اصابت کرد، همه‌چیز در چنددقیقه تغییر کرد. خیابان‌هایی که پیش‌تر محل عبور و زندگی روزمره مردم بودند، به‌یک‌باره رنگ اضطراب، خاکستر و فریاد گرفتند. برای مجید خواهی، عکاس باسابقه‌ خبرگزاری ایسنا هم این یک تجربه‌ کاملاً متفاوت بود؛ جنگی نادیده و بی‌پیشینه، آن هم در قلب پایتخت. او هم یکی از عکاسان روز انفجار در بلوار کشاورز بوده و می‌گوید، صبح فردای اولین حمله، راهی نارمک شد اما از همان ابتدا با ممانعت نیروهای امنیتی روبه‌رو شد: «فقط چند فریم توانستم بگیرم، بعد اجازه ندادند بیشتر عکاسی کنم. همه‌جا بسته بود.»
مجید از آن‌جا به سمت ستارخان رفت؛ جایی که هنوز جو امنیتی کاملاً شکل نگرفته بود و او توانست چند تصویر بیشتر ثبت کند. اما تفاوتی آشکار میان دو محل وجود داشت. نارمک بیشتر شبیه صحنه‌ای بود که برای کنترل ترافیک و عبورومرور بسته شده، درحالی‌که ستارخان غرق در ماتم بود: «اول فکر می‌کردم آنهایی که گریه می‌کنند، خانواده‌های مسئولان یا هدف‌های خاص هستند، ولی بعد فهمیدم نه، مردم عادی بودند و عزیزان‌شان زیر آوار مانده بودند.»
در ساعات اولیه، کشته‌ها و زخمی‌ها هنوز از زیر آوار بیرون نیامده بودند و آنچه بیشتر به‌چشم می‌آمد، خرابی ساختمان‌ها و شیون و بهت اطرافیان بود: «واقعاً همه‌چیز برایم تازه بود. فقط داشتم عکس می‌گرفتم. نمی‌فهمیدم چه چیزی دارد اتفاق می‌افتد؛ عکاسی در تهران، ولی در یک تهران جنگ‌زده.»
یکی از تاثیرگذارترین صحنه‌هایی که مجید ثبت کرد، مربوط به انفجار در بلوار کشاورز بود. خواهی، در گزارش تصویری‌ای حضور داشت که بارها در شبکه‌های اجتماعی بازنشر شد: «نمی‌دانم شانس بود یا جسارت، ولی آن روز توانستم از حلقه امنیتی رد بشوم و عکاسی کنم. اما همان‌جا هم برخورد بد دیدم. یکی دستم را می‌کشید، یکی پایم را و من در همان حین، شاتر پشت شاتر می‌زدم.» او می‌گوید حدود پنج زخمی را از نزدیک دیده، ازجمله فردی که پایش قطع شده بود: «همه داشتند فرار می‌کردند. زخمی‌ها را بیرون می‌آوردند و آنجا بود که تازه فهمیدم مردم عادی چطور وسط این فاجعه گیر کرده‌اند.» خواهی می‌گوید، دوست داشته از همین ترس و اضطرابِ مردم در سطح شهر هم عکاسی کند، اما «دوربین داشتن خودش جرم بود. انگار اسلحه گرفته باشی دستت.» با وجود انتشار بعضی از عکس‌ها، خیلی از تصاویر مجید هرگز منتشر نشد. او می‌گوید: «بعد از گزارش تصویری بلوار کشاورز، فردای آن روز، ابلاغیه‌ای آمد و گفتند حتی همان گزارش باید برداشته شود. نهایتاً چند فریم‌اش حذف شد.»
اگر قرار باشد یک عکس از این جنگ برای نسل‌های آینده باقی بماند، مجید خواهی، عکس دختربچه‌ای را انتخاب می‌کند که عروسک‌اش را بغل کرده و همراه مادرش از محل انفجار خارج می‌شود: «گریه نمی‌کرد. فقط یک جور شوک توی صورت‌اش بود. نمی‌دانست دارد چه می‌بیند. من هنوز آن نگاه را فراموش نکرده‌ام.» مجید جنگ را در یکی، دو جمله از پشت دوربین‌اش این‌گونه تعریف کند: «جنگ یعنی رنج مردم عادی؛ آنهایی که نه جنگی را شروع کرده‌اند، نه نفعی از آن می‌برند؛ ولی قربانی اصلی‌اند. من تلاشم را برای تأثیرگذاشتن کردم. دوربین من، شاهد بود، حتی اگر اجازه ندهند حرف بزند. اگر باز هم اتفاقی بیفتد، برای عکاسی می‌روم.»
ما اولین نفرهایی بودیم که رسیدیم
شب اول جنگ، مرتضی زنگنه، عکاس خبرگزاری ایسنا مثل هر شب عادی دیگری به اتاق‌اش رفت تا بخوابد، نیمه‌شب از صداهای ممتد انفجار از جا پرید و آنچه در اخبار دید، عادی نبود؛ حمله‌ای رخ داده بود و او باید خودش را به نزدیک‌ترین محل ممکن می‌رساند و اولین جایی که توانست برود، منزل علی شمخانی در کامرانیه بود: «با عجله خودم را رساندم. محل، امنیتی بود.
دو طبقه از ساختمان کاملاً تخریب شده بود. مجوز رسمی برای عکاسی نداشتم؛ مثل اکثر مواقع بحرانی. برای همین مجبور شدم روز اول با موبایل عکاسی کنم. صحنه خیلی دردناک بود؛ آواربرداری در جریان بود، همسایه‌ها شوکه و نگران، وسایل‌شان نابود شده بود. یک‌نفر بود که ماشین‌اش زیر آوار کاملاً له شده بود. اشک در چشمانش حلقه زده بود. تلاش کردم با او حرف بزنم و آرامش کنم. بعد چندتا عکس گرفتم، فقط چند فریم.»
او هم مانند دیگر عکاسانی که این روزها را با دوربین ثبت کرده‌اند، می‌گوید فضا آنقدر برای عکاسی تنگ بوده که به‌سختی فرصتی پیش آمده: «اگر شانس می‌آوردی و دقیقاً همان لحظه اول خودت را می‌رساندی، شاید می‌توانستی چیزی ثبت کنی اما به‌محض اینکه چند دقیقه می‌گذشت، محدوده بسته می‌شد و دیگر هیچ‌کس را راه نمی‌دادند.» او دو روز بعد از آغاز جنگ، خودش را به خیابان فلسطین جنوبی رساند؛ هنوز مشخص نبود که هدف اصلی چه کسی بوده. هنوز گرد و خاک انفجار در هوا بود و چنددقیقه بعد از رسیدن‌ مرتضی، مأموران مشغول بیرون آوردن اجساد شدند.
سخت‌ترین بخش آن روز برای او، دیدن مادر و کودکی بوده که در میان دود و خاک درمانده بودند. صحنه‌ای که باعث شد مرتضی دوربین را زمین بگذارد: «هنوز اورژانسی نرسیده بود. چند دقیقه‌ای دوربین را گذاشتم کنار، آن‌ها را بردم داخل یک واحد مسکونی، به آن‌ها آب دادیم، زخم بچه را بستیم و بعد اورژانس آمد.» او وقتی آن مادر و کودک را به اورژانس می‌سپارد، برمی‌گردد تا دوباره عکاسی را از سر بگیرد و همانجا اولین جنازه را می‌بیند؛ جنازه فردی که استخوان‌هایش خرد، پاهایش قطع و به جسمی کوچک تبدیل شده بود: «دیدن آن صحنه سخت‌ترین لحظه عکاسی‌ام بود.»
مرتضی از آنجا با موتور به سمت بلوار کشاورز رفت؛ خیابان بسته بود و بااینکه کارت خبرنگاری نشان داد، نگذاشته بودند که رد شود: «با هزار بدبختی بالاخره توانستم خودم را به منطقه منفجرشده برسانم ولی اجازه نمی‌دادند رد شوم. با کلی بحث و خطر گرفتن دوربینم، پیچیدم از کوچه‌پشتی و خودم را رساندم. صحنه‌ای دیدم که هنوز توی ذهنم مانده؛ مردی، دختر کوچک‌اش را بغل کرده و از زیر خاک بیرون آمده بود. چهره‌اش وحشت‌زده بود و چشم‌های بچه، ترسیده بودند. مردم کمک‌اش می‌کردند.»
مرتضی زنگنه هم از برخورد با عکاسان گلایه دارد: «ما هیچ اطمینانی از امن ‌بودن لوکیشن نداشتیم. هیچ همکاری‌ای هم با خبرنگارها نمی‌شد. نه مجوز خاصی، نه پوشش مشخصی برای نیروهای امدادی که ما را بشناسند، نه حتی حداقل آموزش امنیتی برای تعامل با رسانه در موقعیت بحران.» او در یکی از همان روزها با یکی از همکارانش به حوالی بام تهران می‌رود که 20 متر پایین‌تر از محل نشستن‌شان، یک موشک اصابت می‌کند: «خاک و دود بالا رفته بود. یکی از همراهانش زخمی شد. شانس آوردند که کمی آن‌طرف‌تر نرفته بودند.
چون هیچ نقطه نظامی‌ای هم آنجا نبود. فقط زمین خاکی بود.» مرتضی مثل بقیه عکاسانی که در روزهای جنگ، آوار و خون را به چشم خود دیدند، وقتی به خانه برمی‌گشت تا به عکس‌هایش نگاهی بیاندازد، تازه فشار عصبی سراغش می‌آمد؛ فشارش می‌افتاد و تازه آن لحظه بود که می‌فهمید چه استرسی را تحمل کرده: «ولی باز هم رفتم، چون کارمان ثبت حقیقت بود.» از بین همه فریم‌های مرتضی، یک عکس هنوز برایش معنای عمیقی دارد: «تصویری واید از مردی که دخترش را بغل کرده. ترس، زخم، دود، جمعیت، نیروهای امنیتی و مردمی که دارند کمک می‌کنند. فقط یک فریم، اما انگار همه‌چیز در آن ثبت شده.»
گریه بالای قبر خالی
فاطمه بهبودی، عکاس خبری و مستند اجتماعی و اولین زن ایرانی برنده جایزه جهانی ورلدپرس فوتو در سال 2015 که بارها از وضعیت پساجنگی جنگ ایران و عراق و خانواده‌های مفقودان عکاسی کرده، یکی از زنان عکاسی بوده که در جنگ 12 روزه در تهران عکاسی کرده؛ به نظر او هم عکاسی در آن روزها دشوار بوده. او برای عکاسی به منزل محمدمهدی طهرانچی می‌رود و در روزهای بعد به پیچ‌شمیران و گیشا. فاطمه می‌گوید، می‌خواسته با عکس‌هایش بگوید که این مردم کشته می‌شوند و آن‌ها غیرنظامی‌اند: «می‌خواستم بگویم که این آدم‌ها چه کسانی بوده‌اند و باید در تاریخ ایران زنده نگه داشته شوند.» او که برای خاکسپاری کشته‌شده‌ها به بهشت زهرا می‌رفته، فریمی را ثبت می‌کند که در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شد؛ فریمی از سه دختر که بالای سر قبر خاله‌شان نشسته و گریه می‌کردند.
زن کشته‌شده‌ای که وکیل بود و برای آزاد کردن یک زندانی به زندان اوین رفت و دیگر برنگشت. برای خود فاطمه بهبودی اما یک صحنه آنقدر دردناک بوده که حتی او را که به قول خودش پوست‌اش دیگر در این کار کلفت شده، رنجانده؛ صحنه‌ای از سه قبر کوچک برای سه بچه کشته‌شده که قرار بود کنار هم در خاک بخوابند. کودکانی که یک‌ونیم ساله، سه‌ساله و شش‌ساله بودند و بمب‌های اسرائیلی جان آنها و مادرشان را با هم گرفت.
چندمتر آن‌طرف‌تر، مادری با پسر هفت‌ساله‌اش به خاک سپرده می‌شد. فاطمه خواهر کوچک این پسر را دیده بود که نقاشی‌ای کشیده در کنار پدر، مادر و برادرش و در کنار قبر آویخته. حالا برای آن دختر فقط یک پدر مانده. فاطمه می‌گوید، جنگ از نگاه دوربین او یعنی کشتن رویاها: «کسانی که فکر می‌کنند با جنگ اتفاق مثبتی می‌تواند بیفتد کاملاً تفکر اشتباهی دارند. هیچ جای جهان جنگ با خودش صلح نیاورده و بزرگ‌ترین قربانیانش مردم بوده‌اند.»
بازار

لینک کوتاه:
https://www.kermanrasad.ir/Fa/News/734629/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

تصاویر جنجالی‌ترین لحظه زندگی ستاره پرسپولیس!

کاوه رضایی یک امضا تا ادامه با پیراهن طلایی

عصر ایران: منتقدان مصاحبه پزشکیان از جیب خود هزینه کنند نه از جان مردم

چرا اسرائیل در دام جنگ فرسایشی گیر کرده است؟

علی‌بابا و پولی که بازگردانده نشده است

حجاریان مطرح کرد: راه عبور از شرایط پیش‌رو

کاهش 8 درصدی قیمت‌ در پایتخت

هزینه سربار جنگ برای خطوط هوایی

ماجرای مهاجرت استادان دانشگاه صنعتی شریف به خارج از کشور

حمایت مشکوک از جاسوسان اسرائیل و آمریکا در آژانس

واکنش «وطن امروز» به یک بیانیه: نوبت عبرت شماست

خاص‌ترین دو‌هفته‌ی خاورمیانه

استفاده از هیدروژن سبز برای بهبود انعطاف‌پذیری شبکه‌های انرژی الکتریکی

یک استاد دانشگاه: دلیلی برای کوتاه شدن برد موشک‌ها وجود ندارد

دشواری تصویر نبرد؛ روایت عکاسان از تجربه های خود در جنگ 12 روزه

ضربه دردناک کمین «بیت حانون» به ارتش اسرائیل

گزینه بی‌صدا کردن تلفن همراه؛ کلید سلامت ذهن در محل کار

کرمان در سوگ سیدالساجدین امام سجاد علیه السلام

کالابرگ دهک 4 تا 7 واریز شد؟

پیش بینی قیمت دلار، طلا و سکه چهارشنبه 18 تیر 1404

تغییر بزرگ در چمپیونزلیگ؛ میزبانی مهم می‌شود

تداوم بازتاب‌های مردمی از حضور رهبر معظم انقلاب در جمع عزاداران حسینی

اجتماعِ بزرگِ زینبیون در حمایت از حریمِ ولایت

بزرگداشت اسرا و مفقودان در روستای ده زیار کرمان

ترانه «گذشته» با صدای بابک جهانبخش

نمایش مردان جنگ در لباس صلح!

تعویق فارغ‌التحصیلی

مرگبارترین سیل آمریکا در یک سده اخیر

تشریح آخرین وضعیت مرجان‌های ایران

60 مورد جعل اسناد در پرونده آقا و خانم کلاهبردار

اوراق تبعی بیمه‌ای و اوراق تبعی تأمین مالی منتشر شد

ترکیب ایران برای قهرمانی آسیا مشخص شد

قرعه کشی رقابت های کشتی فرنگی جوانان قهرمانی آسیا انجام شد

زیدآبادی: جای تاج زاده زندان نیست

ابعاد نقشه شکست‌خورده علیه ایران

بازیگر دنیای موازی

تبیین عقلانی گشایش مشروط در حل مسائل ایران و آمریکا

تکرار تاریخ در جنگ 12 روزه؛ درس‌هایی که از صفویه می‌توان آموخت

چرا افراد باهوش‌ تصمیمات بهتری می‌گیرند؟

خروج اتباع، بازار اجاره تهران را از سکه انداخت؟

پروازهای امارات تا هفته آینده متوقف می‌ماند

تنیس ویمبلدون 2025؛ فریتز با قدرت در آستانه فینال ویمبلدون

تعیین جایزه برای سر ترامپ مطابق منافع ملی ایران نیست

انتقاد «روزنامه اصولگرا» از سفر رئیس جمهور به باکو

موازنه‌سازی در فضای رسانه‌ای غرب

اوضاع بیمارستان‌ها بعد از جنگ

بازگشت به ایران‌گرایی

درخشش «خوشه پروین» در رنگ‌های قرمز و آبی

حضور سرپرست اداره کل بنیاد شهید خراسان جنوبی در مراسم بزرگداشت شهید والامقام مهدی زیبا

ادامه روند ریزش قیمت طلا و سکه؛ دلار در کانال 87 هزارتومان ماند